ازآنجاکه دیدگاههای آخرالزمانی در ادبیات مذهبی دنیا جهانهای نزدیکی دارند و ظاهراً همواره داشتهاند، شگفتآور نیست که بخش عمدهای از تخیلات
قصهگوهای خیالپرداز را به خود اختصاص داده باشد. حتی پیش از اینکه اصطلاح «داستانهای علمی-تخیلی» پدید بیاید، داستانهای انقراض جهانی یا تقریباً جهانی که نه توسط خشم خدایان بلکه بهوسیلۀ مخاطرات ذاتی حیات رخ نموده است نوشته و در دسترس گستردۀ عموم قرار گرفتهاند. نویسندگان قرن نوزدهمی مشخصاً شیفتهشان بودند.
نتیجتاً کتابهایی نظیر آخرین مرد یا اومگاروس و سیدریا (۱۸۰۶) اثر ژان-باپتیست دو گِرَنویلو آخرین انسان (۱۸۲۶) اثر مری شلی، که زیر
سایۀ همهگیری جهانی وبا که از ۱۸۱۸ تا ۱۸۲۲ بیداد کرد، نوشته شدهاند. ادگار آلن پو در نوکیشیِ ایروس و شارمیون (۱۸۳۹) شهابسنگی را بهسوی زمین روانه میکند. رمان شگفتانگیز منجم فرانسوی کامیل فلاماریون در ۱۸۹۳، پایان دنیا یا در ترجمۀ انگلیسی اومگادنیا را با شهابسنگ عظیم دیگری که از مسیر حرکت ما میگذرد تا لبۀ شوم سرنوشت میبرد ولی فقط تا لبهاش. اچ. جی. ولز داستان مشابهی از نابودی قریبالوقوع را در ستاره (۱۸۹۷) روایت میکند که بهاحتمال فراوان از فلاماریون الهام گرفته است. ولز پیشتر در رمان کلاسیکش ماشین زمان (۱۸۹۵) مسافر زمانش را به پایان حیات روی زمین و فراتر از آن میبرد؛ «تمام اصوات آدمها، بعبع گوسفندان، بانگ پرندگان، وزوز حشرات، جنبوجوشهایی که پسزمینۀ زندگیهایمان را میسازند… همه خاموش شده بودند.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.