نمایش یک رویا
۱۶۰,۰۰۰ تومان
استریندبرگ نویسندهای نوخواه و نوپرداز است و در هیچ قالب مشخص و خاصی قرار نمیگیرد. آثارش را میتوان از منظرهای متفاوت و متأثر و مبدع مکتبهای مختلفی ازجمله: اکسپرسیونیسم، امپرسیونیسم، ناتورالیسم، رئالیسم و… بررسی کرد. نویسندهای که خود تحتتأثیر اندیشههای داروین، مارکس، نیچه، شوپنهاور، سوئدنبورگ، براند، زولا، فروید، ایبسن و… بوده است، و از اندیشهٔ آنان در آثار خود بهره گرفته است. که در این میان تأثیر نیچه و سوئدنبورگ بهمراتب بیشتر است. بهطوریکه بسیاری از نوشتههایش را برای نیچه میفرستاد و از او نظر میخواست. استریندبرگ هم همچون نیچه به «اَبر انسان» میاندیشید. چنانچه خود در یکی از گفتگو هایش متذکر می شود که: «اَبر انسان در دلم جای دارد، اوست نخستین و تنها دلبستگیام. نه انسان، نه نزدیکترین کس، نه مسکینترین کس و نه رنجیدهترین و نه بهترین کس.» نویسنده، در تصویری سمبولیستی با آمیزههایی از امپرسیون و رئالیسم، در جهانی سیاهوسفید و اکسپرسیون شده، با رگه هایی از نمایش بیهودگی انسان، زندگی و تباهی بیحد و حصرش؛ تصویری تلخ از رنج انسان و کابوس زندگی را به نمایش می گذارد. که همۀ اینها در کنار تأثیر اندیشهای امانوئل سوئدنبورگ؛ «تراژدی آمیخته به عرفان یا یک تعزیه یا صحنههایی از دوزخ همراه با اشباح و اوهام» را به تصویر میکشد. استریندبرگ در پرتو اندیشههای سودنبورگ به تجزیه و تحلیل زندگی، مرگ و زندگی پس از مرگ در نمایش یک رویا می پردازد. در جهان رویایی عرفانی که بخشی از یک کابوس یا رویا میتواند باشد، انسانها بعد از رسیدن به به پادشاهی مرگ در زندگی، پس از مرگ سرگردان و آشفته در میان زندهها در رفت و آمدند.
سال انتشار |
1403 |
---|---|
تعداد صفحات |
152 |
یوهان اُگوست استریندبرگ (۱۸۴۹ – ۱۹۱۲) را «شکسپیر معاصر»، «پدر تئاتر مدرن»، «نابغهٔ دیوانه»، «استاد مسلم درامنویسی قرن بیستم»، «زنستیزترین مرد تمام دوران»، «مبتکر و پیشرو تمامی ابداعات در تئاتر معاصر»، «چهرهٔ درخشان ادبیات جهان» و… نامیدهاند. مردی غیرعادی، تقریباً همیشه ناراضی و همواره در مبارزه با بیماریهای روانی!
شاعر و نویسندهای که یکی از ارکان مهم درام مدرن شناخته میشود و بسیاری از آثارش همچون پدر (۱۸۸۷)، قویتر (۱۸۸۸)، دوشیزه جولی (۱۸۸۹)، بهعنوان آثار کلاسیک و مدرن ادبیات دراماتیک محسوب میشوند.
اریک بنتلی، منتقد تئاتر، دربارهٔ شناخت و تفسیر استریندبرگ و آثارش مینویسد: «زندگینامهٔ او سندی بزرگ است، و اعترافی بزرگتر… از اینجا است که دریافت ما از استریندبرگ آغاز میشود.»
استریندبرگ زمانی طولانی از عمر شصتوچندسالهاش را مبتلا به اسکیزوفرنی و پارانویا بود. جنونی که تمام زندگی و آثارش را تحتالشعاع قرار داده بود. او سالها با نهادهای اجتماعی همعصر خود بر سر تعریف خاصی که ازخانواده و عملکرد آن داشت، درگیر بود و بارها هم بهخاطر نظرات جنجالی در مقالات، داستانها و نمایشنامههایش به دادگاه احضار شد. استریندبرگ خانواده را «مسافرخانه»ای میدانست
که در آن «میتوان مجانی خورد و خوابید. فقط همین.» او خانواده را «کانون همهٔ فسادهای جامعه» میدانست؛ جایی که زنان «گوشهنشین تنآسای» در آن پناه گرفتهاند و «زندان اعمال شاقه» برای پدر خانواده و «جهنم» برای کودکان ساختهاند.
او خیلی پیشتر از سارتر از جهنمی صحبت به میان میآورد که در بُعدها و دنیای ناشناختهای وجود ندارد. استریندبرگ ایمان دارد که «جهنم دیگران هستند» و در اندیشهای فراتراز اندیشهٔ اگزیستانسیالیستی سارتر، معتقد است: «دوزخ بر روی همین زمین است و انسان از آن رهایی نمییابد، مگر با تحمل رنجی که از شرارت خودش و شرارت دیگران بر سرش میآید.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.