وبلاگ

کتابی مسحورکننده و امیدبخش که در عمق جانتان نفوذ می‌کند. بیل گیتس از کتاب جاده شخصیت می‌گوید

آخر اکتبر ۲۰۱۵ من شصت ساله شدم، و هم‌چون بیش‌تر افرادی که به این برهه از زندگی می‌رسند شروع کردم به فکر کردن در مورد فضیلت‌های رزومه‌‌ای (یعنی صفاتی که به موفقیت‌های بیرونی مربوط می‌شوند ( و فضیلت‌های ستایش‌نامه‌ای که مجموعه‌ای از صفاتی هستند که به معانی عمیق‌تری در زندگی معطوف می‌گردند و همچنین به میزان تعادل مناسبی که نیاز است بین این دو برقرار باشد اندیشیدم.

تولدم تنها دلیل فکر کردنم به این پرسش‌‌ها نبود بلکه این خواندن آخرین کتاب نویسندۀ نیویورک‌تایمز، دیوید بروکس با عنوان جاده شخصیت بود که فکرم را مشغول کرده بود. بروکس در مقدمه کتاب چنین آرزو می­‌کند که “من امیدوارم که شما و من در پایان این کتاب بتوانیم به انسانی اندکی ‌متفاوت‌تر و اندکی بهتر تبدیل شده باشیم.” خواندن این کتاب بسیار هیجان‌انگیز بود و من را واداشت که از جهاتی تازه به انگیزه­‌ها و محدودیت‌های خودم فکر کنم.

استعاره­ای که در بطن این کتاب نهفته است در کتاب پیدایش ریشه دارد. بروکس با ایده­ایی که آن را از یک روحانی یهودی به نام ژوزف سولووتچیک وام می­گیرد به این نکته اشاره می‌کند که در کتاب پیدایش به دو جنبه متضاد از سرشت انسان اشاره شده است، دو نمود متفاوت از طبیعت بشری که هر یک جنبه‌­هایی متفاوت از وجود ما را بازتاب می‌­دهند. بروکس می‌­نویسد “آدم ۱ بیشتر معطوف به شغل و حرفه ماست و سویۀ جاه­‌طلب شخصیت ما را نمایندگی می­‌کند و می­‌خواهد جایگاهی والا داشته باشد و پیروزی به دست آورد.” به زعم او آدم ۲ اما بیشتر معطوف به درونیات ماست؛ “آدم ۲ می­‌خواهد یک شخصیت درونی آرام و مستحکم و حسی قدرتمند نسبت به حق و ناحق داشته باشد و نه تنها کارهای خوب بکند که خودش هم خوب باشد.”

بروکس با ارائه جلوه­‌هایی از زندگی شخصیت‌­های تاریخی استعارۀ آدم ۱ و آدم ۲ را مدام در برابر دیدگانمان می‌گذارد و آن‌ها را نه تنها به عنوان معیاری برای فضیلت­های گوناگون، که ضمناً به عنوان معیاری برای شخصیت برمی­شمرد.

بسیاری از شرح­‌حال­‌هایی که بروکس در کتاب ارائه می­‌کند در حکم خوراک فکری مناسبی برای من بودند مانند سرگذشت ژنرال جرج مارشال، کسی که امروز بیشتر با طرح دوراندیشانه­‌اش در خصوص بازسازی اروپای پس از جنگ جهانی دوم و همچنین رهبری ارتش آمریکا در آن جنگ به خاطر آورده می‌­شود. بروکس در کتابش نشان می‌­دهد که مارشال مردی بود که موفقیت­‌ها و دستاوردهای رزومه‌­‌ا‌‌‌‌‌ی­‌اش بر پایۀ یک فضیلت درونی و ستایش‌­نامه­ای بنا نهاده شده بودند: قدرت تسلط بر نفس که اغلب با عنوان خودداری یا انضباط نفس نیز شناخته می­‌شود.

نمونۀ اعلایی که او از تسلط مارشال بر خویش بدان اشاره می­‌کند درست در کوران جنگ اتفاق می­‌افتد، زمانی که رئیس­ جمهور فرانکلین روزولت می­‌خواست فردی را به عنوان فرماندۀ نیروهای متفقین برای حمله به فرانسه انتخاب کند. بروکس می­‌نویسد: «مارشال در درون خود آرزوی این را داشت که به عنوان فرمانده انتخاب شود.» با این وجود او هرگز حاضر نشد تا خودش را تبلیغ کند. حتی زمانی که روزولت صراحتا از او پرسید که آیا می­خواهد این مسئولیت را قبول کند یا خیر، مارشال درخواستی برای پذیرش این مسئولیت نکرد. روزولت در نهایت این مسئولیت را به دوایت آیزنهاور سپرد، کسی که بعدها با تکیه بر افتخاراتی که به عنوان فرمانده آن حمله بدست آورد تا مقام ریاست جمهوری آمریکا نیز پیش رفت. امروز یافتن افرادی که رویکردی مشابه آنچه مارشال اتخاذ کرده بود را در کسب­وکار یا در نیروهای نظامی و یا سیاست به‌کار گیرند بسیار بسیار دشوار است.

از بین شرح­‌حال­‌هایی که در کتاب به آن‌ها پرداخته شده، فصل مربوط به آگوستین کمتر از همه مورد علاقۀ من است.آگوستین خداشناس و از شخصیت‌های معروف و مورد احترام مسیحیت است که در قرن چهار میلادی زندگی می­کرده است. یکی از دوستان من این فصل از کتاب را بسیار جالب و متقاعدکننده یافته بود اما من چندان از آن خوشم نیامد. حقیقت این است که با وجود صدها کتابی که تا به امروز در مورد آگوستین نوشته شده، نمی­‌توانم مطمئن باشم که دانسته­‌های ما در مورد فردی که در دورانی تا بدین حد دور از ما می­‌زیسته تا چه اندازه می‌تواند درست باشد.

پس از ارائۀ روایت­‌هایش از آدم­‌های صاحب شخصیت، بروکس درفصل پایانی کتاب فرصت را مغتنم می­‌شمارد تا به جامعۀ آمریکا در خصوص از دست دادن تعادل میان این دو جنبه اخطار دهد. او تلاش نمی­کند که با سرزنش کردن، ما را به دوری جستن از موفقیت­های دنیوی و تبدیل شدن به آگوستین­های دوران مدرن فرا بخواند. و مشخصاً او اعتقاد ندارد که سویۀ آدم ۱ در شخصیت ما، یک چیز شرور و شیطانی است. خود بروکس برعکس، یک جمهوریخواه هوادار بازار آزاد است که می­داند که صفات آدم ۱ ما برای پیشبرد نوآوری، خلاقیت، خطرپذیری و کارآفرینی که همگی موجب شکوه و موفقیت آمریکا شده‌­اند، حیاتی‌­اند. اما او عنوان می­‌کند که بسیاری از نیروهایی که در زیست اقتصادی و فرهنگی ما نقش دارند، از جمله شایسته­‌سالاریِ به شدت رقابتی‌­شدۀ این روزها و همچنین رسانه‌­های اجتماعی که ما را به سمت تبلیغ و عرضۀ هر چه بیشتر خودمان سوق می‌­دهند، همگی باعث شده­‌اند که شنیدن صدای آدم ۲ سخت‌­تر و سخت‌­تر شود.

بروکس بر این باور است که از دست رفتن این تعادل هزینه­‌های روحی و روانی پرشماری را بر ما وارد می­‌کند. او می‌­نویسد؛ «باور اشتباه اصلی در زندگی امروزی این است که دستاوردهایی که در قلمروی آدم ۱ حاصل می­شوند، می­‌توانند خشنودی و رضایت عمیقی در ما به وجود بیاورند. این نادرست است. امیال و خواسته­‌های آدم ۱ نامحدودند و همیشه یک قدم آن طرف‌­تر از جایی هستند که به آن رسیده‌­اید. آدم ۱ به دنبال خوشبختی است اما آدم ۲ می­‌داند که خوشبختی کافی نیست و به همین تنها اوست که می‌­تواند به این رضایت عمیق دست یابد.»

من روش بروکس در تاباندن جلوه­‌های گوناگونی از جنبه­‌های آدم ۱ و آدم ۲ سرشت­مان را به شدت می­‌پسندم، اما نکته‌­ای که وجود دارد این است که مرز جایی که یکی از جنبه‌­ها آغاز یافته و یا پایان می‌­یابد حقیقتاً همیشه روشن نیست. برای مثال می‌­توانید بگویید که سابقۀ کاری من به عنوان بنیان‌گذار مایکروسافت صرفاً یک نمونۀ کلاسیک از رزومه­‌سازی مختص آدم ۱ است. اما باید اذعان کنم که من از کارم به شدت احساس رضایت می­‌کنم و این نه فقط به این خاطر است که موفقیت‌های مادی حاصل از آن فراتر از انتظارات خود من هم بوده، بلکه به این دلیل که توانسته‌­ام به شکل­‌گیری یک تیم فوق­‌العاده و ایجاد و تکامل یک صنعت جدید که استعدادهای آدم‌هایی پرشمار در سراسر دنیا را شکوفا کرده یاری برسانم.

در سوی دیگر برخی هم ممکن است فعالیت‌های بنیاد خیریۀ من را در زمرۀ فضیلت­‌های ستایش‌­نامه­‌ای قلمداد کنند. اما اگر بگویم که وقتی کارهای این بنیاد خیلی خوب پیش می‌­رود، در من ذره­‌ای احساس شعف و غرور از جنس آنچه که مختص آدم ۱ است ایجاد نمی‌شود، دروغ گفته‌­ام!

حتی با این که مرز میان فضیلت­‌های رزومه‌­ای و فضیلت­‌های ستایش‌­نامه­‌ای و مرز میان آدم ۱ و آدم ۲ همیشه شفاف نیست، من کاملاً با بروکس موافقم که اندیشیدن به این که چطور می­توانیم تعادلی مناسب میان این دو جنبه از سرشت­مان برقرار سازیم، بسیار سودمند است. در فصلی از کتاب که عنوانش “خویشتنِ احضارشده” است بروکس عنوان می­‌کند که صدای آدم ۱ بسیار رساتر و قوی­تر است وقتی از خود می‌­پرسیم: ” شرایط پیرامون من، چه کاری را از من طلب می‌کند؟” و حتی شکل بسیار اثرگذارتر و قدرتمندتر این پرسش را از فردریک بیوکنر، داستان­‌نویس آمریکایی نقل می‌کند: «در چه نقطه‌ای استعدادهای من و خشنودی عمیقم با نیازهای مهم جهان، تلاقی می‌کند؟»

فکر کردن به این پرسش را دوست دارم. از آن دست سوالاتی است که می‌­توانیم هر روز از خودمان بپرسیم و نه فقط در تولد پنجاه سالگی یا شصت­ سالگی. چنین پرسشی ما را وا می­‌دارد که در سرتاسر جهان به همسایگان خویش توجه بیشتری نشان دهیم و نیز به ما کمک می‌­کند که صدای آدم ۲ را هم بشنویم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *